خاطراتم



خیلی وقته نمازم ترک شده 

پس از سال ها تونسته بودم بیشتر از یک سال نماز بخونم و همیشه میگفتم اگه اینبار به اخر نرسه دیگه نمیتونم بلند شم . 

همش میگم ایندقعه میخونم و از سر عادت یا شاید خواست خدا روزی نیست که ارامش نداشته باشم به خاطر نماز .

تا اینکه دیروز حس پوچی بدی بهم دست داد . خیلیییییییی بدددددد 

خدایا دارم واسه چی تلاش میکنم وقتی هیچیش رو نمیپپذیری . با هزار عشق واسه مسجد پوستر میزنم ولی وقتی دوستم میگه قبول باشه پیش خودم میگم هیچیشو خدا نمیپذیره و همش خجالت میکشم .

شاید همین جوابمه که واسه دل خودم و رضایت خدا ازم باید نماز بخونم . بغضم گرفته و جوابو پیدا کردم .

خدایا کمکم کن اینبار هم بتونم بلند شم 


خیلی مواقع نیت نداره کارام . یعنی یا به عنوان وظیفه انجامش میدم با یادم میره برای خداست و در بیشتر مواقع هم در زمینه ی فرهنگی فقط برای قانع کردن دیگران و پر بودن درمقابل مخالفام کمطالعه میکنم . الان که فک کردم بدفعه حالم بد شد .

خدایا کمکم کن یادم نره قبل از هرکاری بگم بسم الله و همیشه یادم باشه که هدف درست فقط خودتی و خودت 


دیروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود .

واقعا بهم خوش گذشت  

دبروز بعد از امتحان بیوشیمی آز فهمیدم نگار و غزل میخوان برن خوابگاه شبو با بچه ها بمونن بعد به منم خیلی اصرار کردن و دلم خواست منم برم البته مشکل اصلی این بود که تو فرجه های امتحانی ممنوع بود مهمون بره خوابگاه و همه مصمم به گردهمایی .

قرار بود مهمونی واحد مائده و فاطمه باشه که از 6 نفر هم اتاقیاشون فقط دو نفر مونده بودن خوابگاه و مارالم از واحدش بیاد و البته ورود غیر قانونی قاچاقی وار

منم اجازه گرفتم و بله جور شد  فقط نگران بودم چجور قاچاقی از جلو ناظر و نگهبانی رد شیم که غزل ویس مائدرو فرستاد که نقشرو شرح میداد ؛یعنی واقعا کمرم خم شد ،کاملا مایکل اسکافیلد رو از افسانه ای بودن محو کردن .

نقشه :

نگهبانی هیچکسیرو نمیشناسه پس سریع میاید تو حیاط و وانمود میکنید دارید الکی حرف می زنید و منتظر مارال میمونید که تک بزنه و با سرعت میرید بلوک یک طبقه ی آخر و واحد مذکور .در این حین که تو محوطه می حرفید فاطمه میره زیرزمین حموم و خودشو به غشی میزنه و منم میرم ناظرو میبرم حموم و شما فرار میکنید .

حمله :

ما رسیدیم به خوابگاه .نگهبانی حل شد و منتظر پیام بودیم ،غزل داشت سکته میکرد و بدجووووور ترسیده بود و تو گروه پیاده کردن نقشه یکبند بدوبیراه میفرستاد . نگارم کمی استرس داشت ولی منم اوکی بودم . تا تک انداخت و حمله . طوری تا طبقه ی آخر رفتیم که عضلاتم شل شده بود و حس نداشتن . و بالاخره تموم شد  .

مائده و فاطمه هم اومدن بالا و جزئیات نقشرو میگفتن .فاطمه رژ کرمی هم زده بود که طبیعی ترم بشه و مائده هم گه گفتن نداره .

یکی دو ساعت مونده بود به افطار و همه پلاس شده بودیم رو زمین و درمورد بحث هایی بی اهمیت حرف میزدیم .مردیم تا غذا رسید و البته قسمت مهم نقشه که فرار از دست بازرسی شبانه ی ناظم بود که میومد اتاقارو چک میکرد و حضوری میزد و می رفت .پا غذا همه آماده ی فرار به اتاق و استتار در بالکن بودیم .مائده هم یکبند الکی میگفت اومد و غزل مثله کانگرو پرش میزد تو اتاق .

آخرای شام بود و 8 نفری داشتیم غذا میخوردیم که بحث های خاک بر سری دوستای گل شروع شد و منم فقط سعی میکردم اون پیتزارو بدم پایین و محو شم .

غذا جمع شد و دستور استتار صادر . تو بالکن زیر پنجره غایم شده بودیم و بازهم سکته ی غزل و استرس نگار و منم با صدای کولر آهنگسازی میکردم که گفتن امنه بیاید بیرون .

درو دو قفله کردیم و شروع شد تفریح 

گفتیم بازی کنیم و برگه بچسبونیم رو پیشونیمون و حدس بزنیم اولین مورد مارال و پیشنهاد من که کمرهمه شکست و مردیم از خنده تا حدس زد 

گزینه ها جالب بود از اشکین دو 0 نودو هشت تا  .

مارال و مائده و فاطمه تردن با اسمای روی پیشونیشون

بازی تموم شد و یکی از ترم بالاییهامون اومد شب نشینی و خاطرات خنده دار :

کله  ، خونگیری استاد پر حاشیه ،استاد جنتلمن و پسرای بی جنبه و .

موضوع آخر بحث همرو دیوونه کرد  . درمورد یکی از ترم بالایی ها بود که البته ترم 9 بود و هنوز هم ادامه داشت . داستان های وحشتناکی میگفت ازش . پیج اینستاشو دیدیم همه شوکه شدیم . نمیدونم چرا هنوز بهش اجازه میدادن بیاد .همه فک کردیم با چه امنیتی میشه رفت دانشگاه با وجود این آدم که حتی هم اتاقیم نداره تو خوابگاه .

به قول راوی ،این اگه عاشق یکی بشه چی میشه ؟!

همه همفکر بودیم که یکی از گزینه ها بعد رد کردنش اسیدپاشیه !

وقتی مهمون ها رفتن و فقط خودمون بودیم شروع کردیم به نظر دادن درمورد موضوع آخر . فاطمه خوابش برد و خودمون ادامه دادیم . تقریبا تا ساعت 3 حرف زدیم .

از ت های کلی تا جزئی کشور + اسید پاشی + دغدغه های فرهنگی + کمپین حمایت از دانشجو + سطح فرهنگی + ارتباط شعور و حافظه + .

برام واقعاااا جالب بود که آره ما خیلی متضادیم و جناح و عقایدمون کاملا متفاوت ولی انگار تو یه جبهه هستیم و میخوایم کشورمون رشد کنه و سطح فرهنگیمون بره بالا . همه حرف میزدیم و همو نقد میکردیم و بحث صلح آمیز و منطقی داشتیم .در اکثر کلیات و عموم جزئیات مشترک بودیم

تصمیم داریم یه کمپین ناشناس برای دفاع از حقوق دانشجو تشکیل بدیم و من واقعا جدی هستم که حقمون پایمال نشه .

موقع خواب همه کنارهم بودیم که رعدوبرق زد و برقا رفت و همه پریدن رو سرم که میترسیم کمک !

من :

 

+ دابسمشاشون تردمون 

+قراره هروقت فرد مذکور ترم 9ای دیده میشه به همدیگه علامت بدیم و فرار 

+با مسواک تو دهنم نقشه بود که تراش میکرد . گفتم هروقت دیدیمش همه خودمونو به چلاغی میزنیم که دیدمون عاشقمون نشه  و به قول نگار از شانس تو میگه اون چلاغ چادریه کیه عاشقش شدم .

+چشام گرم شد که نگار زد زیر خنده و بازم اون مردرو یادآوری کرد و منو غزلم رفتیم رو هوا 

+صبحم به سلامت از جلو ناظما فرار کردیم و رفتیم دانشگاه 

+میخوام تک تک لحظات دیروز یادم بمونه  


مارال با صدای بلند و عصبانی  وسط راهرو :

گفتم مگه من ازت تقلب گرفتم یا چیزی گفتم 

اصلااااا من به تقلب تو نیاز ندارم   .

 

اصلا چشاش نمیدید و گوشاش نمیشنید و ما هم همینطور  که نفهمیدیم استاد جنتلمن از کنارمون رد داره میشه و دقیقا ا سوم چهرشو دیدم وقتی مارال بلند گفت من به تقلبت نیاز ندارم . دیدنی بود قیافش وقتی حرفای مارالو شنید 

نیششش تا بناگوشش باز شد به حالت خیلی خنده داری . منو نگار که سر کوبیدیم تو دیوار و فقط خندیدیم . مارال هنوز به خودش نیومده بود و نفهمید روپوش سفید جلویی استاد بود ،مارو که دید داریم میخندیم داد میزد چطونه چرا میخندید  و بازم استاد از سالن خارج نشده بود و بازم گوش میداد .

ما که مردیم .

مارال وسط سالن 

استاد جنتلمن 

من و نگار 


 واقعا فوق العاده ای


الان کل خاطرات وبمو یه مروری زدم 

مردم از خنده 

بعضیاشونو اصلا یادم نمیومدن 

چجوری اساتیدو توصیف کردم و الان از انی که خیلی خوشم میومد متنفر شدم ( مذلف آبرو بر

 ) الان استادی که اصلا فکر نمیکردم باهاش ارتباطی برقرار کنم کل زندگی دانشجوییمو عوض کرده . فک میکنم کل حال خوب الانمو که دانشگاه برام بهشترو اول مدویون خدا بعد مدیون اونم .

چقد عوض شدم، چقد عوض شدیم

چقئ طرز فکر جالبی داشتم، الان کمرنگ شدم 

هنوز بعضی چیزا ثابتن مثه مشکلات منو خانم نامزد کرده 

خدا غزلو حفظ کنه خیلی بچه ی خوب و فانیه

بستیه دانشگاهمه و لنگه نداره بین دوستای دانشگاهم

فقط یوخده زیادی شاده که البته I like it

آهنگام از وبم پاک ده و عکسام قاطی پاته 

باید قالب وبمو عوض کنم


2 روز دیگه امتحان بیوشیمی دارم

قطعا خراب خواهم کرد ولی امیدوارم بازم 

همه رفتم بیرون و تنها دارم از گرسنگی میمرم و بازم امیدوارم که برام پیتزا بیارن .

پس از روزاهای بی شماری گفتم آپ کنم، تنبلی امانم نمیدهد . کلی اتفاقا و خبرای خوب بوده این مدت و البته حال دلم که خوب تر از گذشتس.

کارای بابا روبه حل شدنه و دوباره کنار هم جمع شدیم 

اوضاع دانشگاهم عالیه 

کلی اتفاقای خوب این ترم و ترم قبل برام افتاد، مخصوصا این ترم که عالی بود ( البته اگه نمرات امتحانامو فاکتور بگیرم

 ) 

- این ترم واحدهای آزمایشگاه انگلو من تدریس کردم بخشیشو که فوق العاده بود . مخصوصا استاد گفتناشون 

 . تسلطم تو انگل آز خیلی بالا رفته ولی شانسم همچنان پایینه 

- اولین مقالم اویر چاپ شده که دیوانه کنندس و فوق العاده

- تابستون کلی برنامه و کار دارم و حتی خوشحالم از این جهت که میرم دانشگاه تابستون

- معاون دانشجویی منو میشناسه و برای ترم بعد که باهاش کلاس داریم عالیه 

- استاد جوان حساب ویژه ای روم باز کرده و حسابی بهم کمک میکنه و راهنمایی هاشو واقعا دوست دارم. 

- از جنتلمن جدیدا بدم میاد، استاد خوبه یکم با دانشجوهاش رفیق باشه و البته خودشم شجاع باشه 

- مائده به احتمال بالا قراره شرش رو کم کنه و بره شهرشون، خبر خوشحال کننده ای بود و خداروشاکریم که یک فرد دو رو و متظاهر و تمدار منفی و فرصت طلب از اطرافمون کم میشه 

 

حال دلم خوبه و آرامش دارم 

به شدت منتظر هفته ی دیگم که بالاخره راحت میشیم از شر امتحانا 

آخرین امتحان مهم ترین امتحان زندگیمه و به حول و قوه ی الهی آبروم نمیره و ضایع نمیشم

لعیا پس از مدتها پیام داد، خوشحال شدم


گاهی وقتا به خاطر بقیه کارایی میکنم که نباید بکنم

اینو حسو دارم که از خود قبلیم فاصله گرفتم

البته این فاصله گرفتن طبیعیه تا حدی، بالاخره همه رشد میکنیم و بالاغ تر میشیم ولی این چیزی که الان دارم از خودم میبینم پس رفته .

ولی دیگه نمیخوام حتی اگه از چشم بقیه بیوفتم و ازم ناراحت شن یا حتی اگه ادم باحال سابق نباشم . مهم اینه اثبات شدم برای بعضیا 

تا همینجاشم زیاد از اصولم گذشتم ولی دیگه نه 

اولین قدمم الان برداشتم که استادم در مقابل زیاده خواهیای پری

دروغ بگم و هی پناهن کنم چون تو دوست داری سفرت این طوری باشه ؟!

تازه سین میزنی ج هم نمیدی 

به درک 

خوشحالم کوتاه نیومدم 

تا همین جا بسه 

+یه سری حرفا تا همیشه یادت میمونه چون با شنیدنشون خیلی فکری میشی و جا میخوری مثه وقتی که شکوفرو سر کار گذاشتم و در آخر که خندیدم بهش و گفتم واقعا باور کردی گفت آره چون اعتماد داشتم بهت 

یا دیروز که غزلو آروم میکردم و بهم گفت تو اثبات شده ای برام و حتی اگه شوخیی رو که دوشت ندارم بکین ناراحت نمیشم چون میدونم کی هشتی و میشناسمت 

+ بی پولی مثله همیشه آرام

+ انگار که نه انگار قرار بود از بیرون غذا بگیریم 

حالم بد شد کلا

خودشو کامل زد به کوچه ی حسن چپ 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها